جدول جو
جدول جو

معنی مست کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مست کردن(شُ کَ دَ)
مست گردانیدن. سبب مستی شدن. کسی را مستی دادن. سکر آوردن. اسکار. ترنیح. انزاف:
مست کردت آز دنیا لاجرم
چون شدی هشیار ماندی مستمند.
ناصرخسرو.
عقل و سخن مر ترا به کار کی آید
چون تو همی مست کرده ای دل هشیار.
ناصرخسرو.
گفت ایزد جان مارا مست کرد
چون نداند آنکه را خود هست کرد.
مولوی (مثنوی).
ای ساقی از آن پیش که مستم کنی از می
من خود ز نظر بر قد و بالای تو مستم.
سعدی.
گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی
اندرونت به گل و لاله و ریحان نرود.
سعدی.
گر همه خلق را چو من بیدل و مست می کنی
روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان.
سعدی.
مگر بوئی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند.
سعدی (بوستان).
بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت. (گلستان سعدی).
هر چه مستت کند شراب تو اوست
وانکه بی خویش کرد خواب تو اوست
نان اگر پرخوری کند مستی
کم خور ای خواجه کز بلا رستی.
اوحدی.
تهوید، مست کردن شراب کسی را. (از منتهی الارب) ، در تداول عامیانه، مست شدن. سکر. مشروب خوردن به حد افراط بمنظور مست شدن و انجام دادن اعمالی که در حالت هوشیاری میسر نیست. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
مست کردن
مشروب خوردن بحد افراط بمنظور مست شدن وانجام دادن اعمالی که در هوشیاری میسرنیست
فرهنگ لغت هوشیار
مست کردن
مست شدن، شراب زده شدن، سرمست کردن، شیفته کردن، شیدا کردن، بی قرار کردن، غفلت زده کردن، غافل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مست کردن
يسكر
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مست کردن
Intoxicate
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مست کردن
intoxiquer
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مست کردن
नशा करना
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به هندی
مست کردن
intoxicar
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مست کردن
berauschen
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
مست کردن
odurzać
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
مست کردن
опьянить
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به روسی
مست کردن
сп'янити
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مست کردن
bedwelmen
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
مست کردن
intoxicar
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مست کردن
intossicare
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مست کردن
memabukkan
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مست کردن
مست کرنا
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به اردو
مست کردن
মত্ত করা
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
مست کردن
ทำให้มึนเมา
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
مست کردن
kulewa
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مست کردن
使醉
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به چینی
مست کردن
להשתכר
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به عبری
مست کردن
취하게 하다
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
مست کردن
sarhoş etmek
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مست کردن
酔わせる
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
به وجود آوردن، پدید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
پر واسیدن بر ماسیدن، دست آغشته باب وضو را به پیش سرو پاهامالیدن: ... وجمله روی خویش بان مسح کند
فرهنگ لغت هوشیار
زشت گرداندن بدریخت کردن، دست بردن در نوشته دیگری بصورت زشتی درآوردن، روح انسان راپس از مفارقت از بدن ببدن حیوانی در آوردن، شخصی را تبدیل بشیئی کردن: چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
فرود آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تست کردن
تصویر تست کردن
آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رست کردن
تصویر رست کردن
متبلور شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کردن
تصویر دست کردن
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
موجودکردن بوجودآوردن، پدیدآوردن: (وغذا استحالت چیزیست باچیزی... ویاهست کردن چیزی است از چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
سرخوش کردن، نشئه کردن، از خودبی خود کردن، مست کردن، می زده کردن، شادمان کردن، پرنشاط کردن، مغرور ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد